جدول جو
جدول جو

معنی خرقه انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

خرقه انداختن
خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد
کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خرقه افکندن
تصویری از خرقه انداختن
تصویر خرقه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
خرقه انداختن
(بَ تَ)
بخشیدن جامه. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اقرار و اعتراف نمودن بگناه. (برهان قاطع) (آنندراج) ، عاجز شدن و تسلیم کردن، از هستی مبرا گشتن. (برهان قاطع) (آنندراج) ، مجرد گردیدن و از خودی بیرون آمدن. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرعه انداختن
تصویر قرعه انداختن
انتخاب تصادفی از طریق قرعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه انداختن
تصویر راه انداختن
اسباب سفر کسی را فراهم ساختن و او را روانه کردن
وسیلۀ نقلیه یا ماشینی را آماده ساختن و به حرکت درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ سِ دَ)
خرقه از تن خارج ساختن بجهت شدت وجد و حال:
شاه فلک بین بصبح پرده برانداخته
پیر خرد بین بمی خرقه درانداخته.
خاقانی.
، خرقه از تن بیرون آوردن:
زاهد و راهب سوی من تاختند
خرقه و زنار درانداختند.
نظامی.
، معترف بگناه گشتن. (شرفنامۀ منیری) ، عاجز شدن و تسلیم کردن. (از ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری) :
از تو یکی پرده برانداختن
وز دو جهان خرقه درانداختن.
نظامی.
، از هستی مبرا گشتن، مجرد گردیدن و از خودی بیرون آمدن
لغت نامه دهخدا
(دَ نِ دِ)
در تداول عامه یا به گریه انداختن. گریاندن. گریانیدن:
چو عشق افگند در دل شور مژگان گریه اندازد
جهد هر گه که برقی لاجرم باران شود پیدا.
سنجر کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
جدایی انداختن و پراکنده و متفرق نمودن و بریاش انداختن. (ناظم الاطباء). ایجاد پریشانی و پراکندگی. رجوع بتفرقه و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
خیمه افکندن. خیمه فرود آوردن. (مجموعۀ مترادفات)
لغت نامه دهخدا
(وْ بِ خوَ / خُ دَ)
قرعه زدن
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ)
مرکّب از: ب + راه + انداختن، براه افکندن. بیدار کردن و راه نمودن. (آنندراج)، راهی کردن:
بال و پر شد شوق من سنگ نشان خفته را
من براه انداختم این کاروان خفته را.
صائب (آنندراج)،
لغت نامه دهخدا
تصویری از گریه انداختن
تصویر گریه انداختن
بگریه وا داشتن، یا به گریه انداختن، گریاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه انداختن
تصویر راه انداختن
مرور کردن، گذشتن، عبورکردن
فرهنگ لغت هوشیار
پشتک انداختن برای تعیین کسی و حظ کسی: روی تو دیده دگر قرعه نخواهم انداخت که بسنده است همان آیت رحمت فالم. (حسن دهلوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرقه انداختن
تصویر تفرقه انداختن
ایجاد تفرقه جدایی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریه انداختن
تصویر گریه انداختن
((~. اَ تَ))
گریاندن، گریانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرده انداختن
تصویر پرده انداختن
((~. اَ تَ))
آشکار کردن، برملا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
Streak
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
kuweka mistari
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
çizgi çekmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
줄을 긋다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
線を引く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
לשרטט קווים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
धारियां डालना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
оставлять полосы
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
留下痕迹
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
kreskować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
залишати смуги
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
streifen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رگه انداختن
تصویر رگه انداختن
วาดเส้น
دیکشنری فارسی به تایلندی