خرقه از تن خارج ساختن بجهت شدت وجد و حال: شاه فلک بین بصبح پرده برانداخته پیر خرد بین بمی خرقه درانداخته. خاقانی. ، خرقه از تن بیرون آوردن: زاهد و راهب سوی من تاختند خرقه و زنار درانداختند. نظامی. ، معترف بگناه گشتن. (شرفنامۀ منیری) ، عاجز شدن و تسلیم کردن. (از ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری) : از تو یکی پرده برانداختن وز دو جهان خرقه درانداختن. نظامی. ، از هستی مبرا گشتن، مجرد گردیدن و از خودی بیرون آمدن
خرقه از تن خارج ساختن بجهت شدت وجد و حال: شاه فلک بین بصبح پرده برانداخته پیر خرد بین بمی خرقه درانداخته. خاقانی. ، خرقه از تن بیرون آوردن: زاهد و راهب سوی من تاختند خرقه و زنار درانداختند. نظامی. ، معترف بگناه گشتن. (شرفنامۀ منیری) ، عاجز شدن و تسلیم کردن. (از ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری) : از تو یکی پرده برانداختن وز دو جهان خرقه درانداختن. نظامی. ، از هستی مبرا گشتن، مجرد گردیدن و از خودی بیرون آمدن
در تداول عامه یا به گریه انداختن. گریاندن. گریانیدن: چو عشق افگند در دل شور مژگان گریه اندازد جهد هر گه که برقی لاجرم باران شود پیدا. سنجر کاشی (از آنندراج)
در تداول عامه یا به گریه انداختن. گریاندن. گریانیدن: چو عشق افگند در دل شور مژگان گریه اندازد جهد هر گه که برقی لاجرم باران شود پیدا. سنجر کاشی (از آنندراج)
مرکّب از: ب + راه + انداختن، براه افکندن. بیدار کردن و راه نمودن. (آنندراج)، راهی کردن: بال و پر شد شوق من سنگ نشان خفته را من براه انداختم این کاروان خفته را. صائب (آنندراج)،
مُرَکَّب اَز: ب + راه + انداختن، براه افکندن. بیدار کردن و راه نمودن. (آنندراج)، راهی کردن: بال و پر شد شوق من سنگ نشان خفته را من براه انداختم این کاروان خفته را. صائب (آنندراج)،